چشمیکه ندارد نظری چشمیکه ندارد نظری حلقهً دام استهر لب که سخن سنج نباشد لب بام استمغرور کمالی ز فلک شکوه چه لازمکار تو هم از پختگی طبع تو خام استنومیدیم از قید جهان شکوه نداردبادام و قفس طایر پر ریخته رام استبیدل بگمان محو یقینم چه توان کردکم فرصتی از وصل پرستان چه پیام است